Russian fairy-tale
Collected and Edited by: Michael Terletski
ترجمه ادبیات جهان و داستان های کودک به زبان بلوچی بسیار محدود است. ترجمه ی افسانه ی روسی کلوچه تلاشیست برای معرفی ادبیات جهان به خوانندگان بلوچ.
روزی روزگاری پیرمرد و پیرزنی زندگی می کردند که بسیار فقیر بودند و چیزی به نام خود نداشتند. انها هر روز فقیر و فقیرتر می شدند تا جاییکه هیچ چیز برای خوردن در خانه نداشتند حتی تکه ای نان. مرد پیر گفت: ای پیرزن، برای ما کلوچه ای بپز! اگر تغار ارد را بخراشی و سطل را جارو بزنی به اندازه کافی ارد خواهی داشت.
پیرمرد گفت: ای پیرزن، برای ما کلوچه ای بپز! اگر تغار ارد را بخراشی و سطل را جارو بزنی به اندازه کافی ارد خواهی داشت.
پس پیرزن تغار ارد را خراشید و سطل را جارو زد، مقداری خمیر درست کرد و ان را بشکل کلوچه ای دایره شکل در اورد. سپس تنور را روشن کرد، کلوچه را پخت و انرا در طاقچه قرار دادتا سرد شود. اما کلوچه از طاقچه به سوی صندلی بیرون از خانه پرید و از صندلی بر زمین پرید و بعد از ان بر زمین غل خورد.
انقدر غل خورد تا خرگوشی را دید که به سوی او می اید.
خرگوش فریاد زد: ''من تو را خواهم خورد کلوچه کوچولو. ''
'' این کار ر ا نکن ، خرگوش تندپا . بگذار به جایش برای تو اوازی بخوانم.'' کلوچه کوچک گفت .
''باشد. بگذار بشنویم.''
''چشم''
''من از ته تغار ارد امدم
من را از سطل جارو کردند
در تنور پختند
روی طاقچه خنک کردند
از پدربزرگ فرار کردم
از مادربزرگ فرار کردم
و الان از دست تو فرار خواهم کرد، همین الان!''
و او غلتید و دور شد. ولی گرگی را دید که به طرف او می اید.
گرگ گفت: ''من تو را خواهم خورد کلوچه کوچولو.''
''این کار ر ا نکن ، برادر، بگذار به جایش برای تو اوازی بخوانم.'' کلوچه کوچک گفت .
''باشد. بگذار بشنویم.''
''من از ته تغار ارد امدم
من را از سطل جارو کردند
در تنور پختند
روی طاقچه خنک کردند
از پدربزرگ فرار کردم
از مادربزرگ فرار کردم
و الان از دست تو فرار خواهم کرد، همین الان!''
و او غلتید و دور شد.
و این بار خرسی را دید که به سوی او می اید
خرس گفت: ''من تو را خواهم خورد کلوچه کوچولو .''
این کار ر ا نکن ، برادر، بگذار به جایش برای تو اوازی بخوانم.'' کلوچه کوچک گفت .
''باشد. بگذار بشنویم.''
''من از ته تغار ارد امدم
من را از سطل جارو کردند
در تنور پختند
روی طاقچه خنک کردند
از پدربزرگ فرار کردم
از مادربزرگ فرار کردم
و الان از دست تو فرار خواهم کرد، همین الان!''
و او غلتید و دور شد.
این بار روباه را دید که به سوی او می اید.
روباه گفت: ''من تو را خواهم خورد کلوچه کوچولو. ''
'' این کار ر ا نکن ، خواهر، بگذار به جایش برای تو اوازی بخوانم''. کلوچه کوچک گفت .
''باشد. بگذار بشنویم.''
''من از ته تغار ارد امدم
من را از سطل جارو کردند
در تنور پختند
روی طاقچه خنک کردند
از پدربزرگ فرار کردم
از مادربزرگ فرار کردم
و الان از دست تو فرار خواهم کرد، همین الان!''
روباه گفت: ''باز هم بخوان، توقف نکن. بپر روی زبان من که بتوانم بهتر بشنوم. ''
کلوچه گرد کوچولو پرید روی زبان روباه و شروع کرد به اواز خواندن.
''من از ته تغار ارد امدم
من را از سطل جار......
ولی قبل از اینکه بتواند ادامه دهد، روباه دهانش را باز کرد و کلوچه را قورت داد.