ولادیمیر گریگوریوویچ سوته یوف
روزی گربه برای گرفتن ماهی به طرف رودخانه راه افتاد. سر راه به روباهی برخورد.
روباه دم پشمالوی خودش را با ناز تاب داد و با چرب زبانی گفت:-سلام دوست پشمالو، گربه سبيلو، انگار میری ماهی بگیری؟
-آره ، برای ناهار بچه هام میخوام ماهی بگیرم.
روباه سرش را پائین انداخت و پرسید: -میشه من هم مهمون تو باشم ؟ آخه از بس مرغ و اردك خورده ام دیگه ذله شده ام .
گربه لبخندی زد: – باشه. اولین ماهی که بگیرم مال تو .
-زنده باشی . نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم.
-خیلی خوب دیگه . تو هم تعارف نکن.
يك دفعه از پشت درخت های جنگل گرگی خاکستری رنگ و پشمالو بیرون آمد:
-سلام، گربه عزیز! انگار میری ماهی بگیری؟
-آره ، برای ناهار بچه هام میخوام ماهی بگیرم.
-رفیق ، از اون ماهی هائی که می گیری به من هم میدی؟ آخه از بس برّه و گوسفند و بز خورده ام که دیگه ذله شده ام.
گربه لبخندی زد: باشه! اولین ماهی که بگیرم مال روباهه ، دومیش هم مال تو .
-آی زنده باشی رفیق!
-خیلی خوب دیگه . تو هم تعارف نکن.
و به راهشان ادامه دادند و به رودخانه نزدیک شدند.
همگی به راه افتادند. گربه جلوتر می رفت و روباه هم پشت سرش جست و خیز کنان می رفت و پیش خودش می گفت : -اولیش مال منه ! اولیش مال منه !
گرگ هم با زور خودش را جلو می کشید و خرخر کنان می گفت: -دومیش هم مال منه؛ دومیش مال منه!
یکباره از توی جنگل خرس بزرگی بیرون آمد و گفت: -فرزندم، داری میری ماهیگیری؟
-آره ، برای ناهار بچه هام میخوام ماهی بگیرم.
-ببینم، فرزند! به من پیر مرد هم از اون ماهیها میدی؟ میمیرم واسه ماهی، آخه از بس گاو و گوساله خورده ام که دیگه ذله شده ام.
گربه لبخندی زد و گفت: -قول اولین ماهی را به روباه داده ام ، دومیش هم مال گرگ و سومیش هم مال تو!
-اشکالی نداره ، سوّمیش را بده . اما گُنده شو بده!
– خیلی خب.
هر چهار تا براه افتادند.
گربه جلوتر می رفت و روباه هم پشت سرش جست و خیز می زد و پشت سر روباه، گرگ با زور خودش را جلو می کشید.
روباه پیش خودش می گفت : -اوليش مال منه !
گرگ هم خرخر می کرد و می گفت: -دومیش هم مال منه!
خرس هم با صدای نکره نعره می زد که: -سومیش هم ، که گنده باشد، مال منه !
رفتند و بالاخره رسیدند به کنار رودخانه.
گربه کیسه و سطل کوچکش را زمین گذاشت و شروع کرد به آماده کردن قلاب ، روباه،گرگ و خرس هم روی علفها جای نرمی پیدا کردند و نشستند و منتظر شدند.
گربه کرمی به سر قلاب گذاشت و آن را به آب انداخت و منتظر شد. سه تا رفیقش هم منتظر شدند.
روباه زیر لب آهسته آهسته می گفت: -ماهی بزرگه ، ماهی کوچیکه ، بچسبين به قلاب…
یکدفعه قلاب تکان خورد. روباه آب دهانش را قورت داد : -ای داد ، ماهی من به قلاب افتاد!
قلاب تکان محکمی خورد و روی آب موجهای دایره ای بوجود آمدند.
روباه فریاد زد: -قلاب رو بکش بالا! ماهی منو بده حالا!
گربه از ترسش فوری قلاب را بالا کشید.
ماهی نقره ای و درخشانی به آب افتاد.
گرگ با صدای خرخر گفت: -در رفت! احمق جون، عجلهہ کردی. سروصدا راه انداختی حالا نوبت مند. ماهی من در نمیره! می بینی !
گربه دوباره گرمی به قلاب بست و دوباره آن را به آب انداخت.
گرگ دستهایش را به هم می مالید و می گفت: -ماهی چاقالو، ماهی بزرگه ، بچسبین به قلاب…
در همین موقع قلاب تکانی خورد. گربه خواست قلاب را بکشد :
-نکش! بگذار محکم به قالب بچسبد، آنوقت!
گربه صبر کرد، قلاب ساکت شد. گرگ دستور داد: ببین ، حالا بکش!
گربه قلاب را کشید. اما از ماهی خبری نبود.
روباه به تمسخر گفت: -زیاد صبر کردی ! ماهی گرم را خورد و در رفت.
گربه برای بار سوم قلاب را به آب انداخت خرس نعره ای زد:
-آها ، ساکت باشید! اگه ماهی منو فراری بدید میدونید که چیکارتان می کنم … ها !!!
مدتی گذشت ، قلاب چنان تکان شدیدی خورد که انگار تا چند لحظه دیگر می خواست پاره شود.
خرس خوشحال شد: ها. ها! این ماهی مال منه . همانطور که از اولش هم گفته بودم ، خیلی هم بزرگه.
گربه به زور خودش را نگه داشته بود، چون ماهی قلاب را به طرف خودش می کشید.
کله ی يك ماهی سبیلو و ترسناك از آب بیرون آمد…
ماهی بسیار بزرگی بود.
روباه فریاد زد -من اولین نفرم! ماهی مال منه و به کسی نمیدم!!! و به آب پرید.
فریاد زد: -نه خیر ، دبه درنیار؛ مال منه! و به دنبال روباه توی آب پرید.
خرس با تمام قدرت و با صدای گوشخراشی نعره می زد: -نامردها !.. غارت کردند!..
توی آب هنگامهای به پا بود که نگو و نپرس :گرگ و روباه می خواستند ماهی را از دست یکدیگر بگیرند. خرس هم زیاد صبر کرد و او هم خودش را به آب انداخت.
آب رودخانه مثل آب جوش غلغل می جوشید. گاهی کله روباه و گاهی كله گرگ و گاهی هم کله خرس از آب بیرون می آمد و معلوم نبود سر چی دعوا می کنند. آخه ماهی خیلی وقت پیش دررفته بود.
گربه در حالی که می خندید وسایلش را برداشت و رفت تا جای دنجی را گیر بیاورد.